شهابک از داخل خانه درختی بیرون آمد و به سرعت به سمت صدا دوید؛ ایلیا بود که فریاد میزد: کمک! کمک! آذرک هم به دنبال برادرش سراسیمه به راه افتاد. وقتی کمی نزدیکتر شدند دودی را دیدند که به آسمان میرود. خوب که نگاه کردند شعلههای آتش را وسط درختان جنگل دیدند که ایلیا و حسنا مشغول خاموش کردنش بودند. آذرک داد زد: برو از توی سفینه کپسول آتشنشانی رو بیار. شهابک به سمت سفینه دوید و آذرک هم خودش را به دوستانش رساند و مشغول کمک به آنها شد. چند دقیقه بعد شهابک با وسایل خاموش کردن آتش از راه رسید... وقتی آتش خاموش شد، گروه فضایی نفس راحتی کشیدند... چهار تایی حسابی خسته و کوفته شده بودند. شهابک نگاهی به ایلیا انداخت و گفت: این آتیش دیگه کجا بود؟ کی روشنش کرده بود؟ ایلیا نفس عمیقی کشید و گفت: نمیدونم کی آتیشو روشن کرده بود. من و حسنا داشتیم پیش شما میاومدیم که دیدیم از گوشه جنگل دود بلند شده... به نظرم یه نفر بیاحتیاطی کرده و آتیشی رو که روشن کرده بدون اینکه خاموش کنه رها کرده... این روزا هم هوای خیلی گرم و داغه و همه جا خشک، خوب آتیشم به سرعت پخش شده. حسنا در حالی که سعی میکرد دودهها را از سر و روی خودش پاک کند، گفت: خدا رو شکر که شما رسیدید وگرنه تا ما بریم و آتشنشانی رو خبردار کنیم، ممکن بود خیلی از درختا و گیاها و حیوونا صدمه ببینن. آذرک که داخل سفینه رفته بود با وسیلهای عجیب و غریب در درستش بیرون آمد و گفت: حالا که مشکل حل شده بذارید با این اشعه تمیزتون کنم. آذرک اشعه را روی دوستانش گرفت و سر و رو و لباسهای آنها در یک چشم به هم زدن مثل اولش تمیز و مرتب شد. حسنا جیغ بلندی زد و گفت: وای چقدر عالی شد، داشتم فکر میکردم حالا چطوری لباسامو تمیز کنم. میتونی با این اشعه درختا رو هم تمیز کنی؟ آذرک گفت: البته. بعد وسیله عجیب و غربیش را به سمت درختهایی که دود و آتش کثیفشان کرده بود گرفت. درختها حسابی روبه راه شدند. ایلیا لبخندی از سر رضایت زد و گفت: عالی شد... هم آتیشو خاموش کردیم، هم همه جا رو مرتب کردیم. بعد هم بلند خندید. حسنا گفت: این جنگل با همه درختا و حیووناش، نعمت خدا هستن بدون اونا زندگی روی کرهزمین شدنی نیست. اینکه ما ازشون مواظبت کنیم، یه جور شکرگزاریه. حتما خدای مهربونم خیلی از کار ما خوشحال شده. شهابک گفت: بله ما هم توی سیارهمون همیشه از خدای بزرگ تشکر میکنیم که یه جای قشنگ برای زندگی بهمون داده و برامون این همه نعمت آفریده. گروه فضایی بعد از یک ماجراجویی حسابی، حالا در خانه درختیشان نشسته بودند و به آیات سوره حمد که توسط شهابک قرائت میشد، گوش میدادند. آنها مطمئن بودند، خدای مهربان صدای شکرگزاری آنها را میشنید.
|